من و هزار توهای ذهنم

ساخت وبلاگ
 

تو کجایی؟
در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان
تو کجایی؟
ــ من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام:
کنارِ تو.

ــ تو کجایی؟
در گستره‌ی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
ــ من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:
بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید
برای تو...


من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 51 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:35

خانه ام ابري است
يكسره روي زمين ابري است با آن

از فراز گردنه ,خرد وخراب ومست
باد مي پيچد

يكسره دنيا خراب از اوست

وحواس من

آي ني زن ,كه تو را آواي ني برده است دور از ره,كجايي؟

خانه ام ابري است اما

ابر بارانش گرفته است

در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتندم

من رو به آفتابم

مي برم در ساحت دريا نظاره

و همه دنيا خراب وخرد از باد است

و به ره ,ني زن كه دايم مي نوازد ني ,در اين دنياي ابر اندود

راه خود را دارد اندر پيش

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 75 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:35

فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!

۲۱ آبان زادروز  نیما یوشیج

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 73 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:35

غربت من
شده نبودن تو.

همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من.
یادت نرود مال منی!
این رنگ‌های نو به نو
این جنگ‌های ویرانگر
این سنگ‌های مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را پرت می‌کنند
از اسب.
می‌ترسم
نگاهت
حواس مرا پرت کند
می‌ترسم
یادم برود مال منی
در آغوشت بگویم
کی می‌آیی؟
بپرسی
کجا؟
و من بگویم
با اسب.

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 63 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:35

این سال ها
شماره تلفن ِ خیلی ها را خط زده ام
غزاله، هوشنگ، شاملو، محمد...
عدّه ای مرده اند
عدّه ای نیستند
عدّه ای رفته َند
و دور نیست روزی
که بسیاری شماره تلفن مرا خط خواهند زد

زندگی همین است
یک روز می نویسیم و روز ِ دیگر خط می زنیم!

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 67 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگومن به کجا رسیده‌ام ؟ جان دقایقم بگو آینه در جواب من باز سکوت می‌کندباز مرا چه می‌شود؟ ای تو حقایقم بگو جان همه شوق گشته‌ام طعنه‌ی ناشنیده رادر همه حال خوب من، با تو موافقم، بگو پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مراشاعر مرده‌ام بخوان، گور علایقم بگو با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکشمنظره‌های عقل را با من سابقم بگو من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتمحال برای چون تویی، اگر که لایقم، بگو یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسمیکسره کن کار مرا، بگو که عاشقم، بگو... من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 74 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

خواب هایم بوی تن تو را می دهد
نکند
آن دورترها
نیمه شب
در آغوشم می گیری؟

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 74 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

چترت را کنار ایستگاهی
در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی خواهم شاعر باشی ،
باران باش
همین برای هفت پشت
روییدن گل کافیست
چه سرخ
چه سبز
چه غنچه ....

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 65 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

مهم نیست ترامپ بیاید و

جنگ جهانی سوم راه بیافتد

یا خانم کلینتون بیاید و 

برجام بی فرجام نماند

همین که تو بیایی و 

جای من در قلبت به سرانجام رسد

دیگر نگران هیچ بی سرانجامی نیستم...

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 48 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

و من آنقدر تو را دوست می دارمکه نمی دانم کدام کلمهسرآغازِ آفرینشِ آدمی ست. فقط می دانم دنیا خوب استدنیااز هر فاصله که هست،هست...!و فهم دارد،و فرصتِ شفاست. دنیاما را به دنیا آورده استتا ما هر کدامدنیای خود را داشته باشیم،و منشب هابه دنیا فکر می کنمو به آدمی،و به درد،و به شفا. و شفاراه ها دارد دور،و دنیامنزل ها دارد نزدیک،و ما نزدیک به همین دورهای نامعلوم زاده می شویمو ما دور از همین نزدیک های آشنا می میریم. درد دارم باز امشبِ هر سپیده دماز اولِ نورتا آخرینِ این همه بی شفاپس کی...!؟   من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 72 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 6:34

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل...
خوب است !
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد ..
که هی اتفاقا آرام و شمرده شمرده می بارد
نمي دانم چرا امشب واژه هايم خيس شده اند
مثل آسماني که امشب مي بارد ..
و اينک باران
بر لبه ي پنجره ي احساسم مي نشيند
و چشمانم را نوازش مي دهد
تا شايد از لحظه هاي دلتنگي گذر کنم
جا براي من - گنجشك - زياد است ولي
به درختان خيابان تو عادت دارم ..

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

ولم كنيد
بروم سيگاري بگيرانم
بروم كنار خيابان از كسي ساعت قرار دريا را بپرسم!
بروم بگويم
سركار خانوم زيبا چرا تنها ترانه ميخوانيد؟!
من هم بلدم زندگي كنم...
به خدا من شاعرتر از بعضي بزرگان به باران نگاه كرده ام
...
هي
دوست داناي من!
فقط
بگو:
كي وقت رفتن فرا خواهد رسيد؟

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

چراغ دکل های برق یک شهر 

سایه سار اولین باران پاییزند

و تنهایی از آسمان به زمین میبارد

این شهر هیچ پنجره ای از نگاه تو به باران ندارد

و.ن: باران اول پاییز میراث دار تنهایی همه ی نسل های بشریت است

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

دست‌های تو انگارپرچم‌های صلح‌اندبر خرابه‌ی روزهای منکه جز نشانه‌ای از گنج‌ها در او باقی نیستزورق‌ها و نگهبانانیکه باروت کشف‌شده را به جزیره‌ی دور می برند.   دست‌های تو انگارسیم‌های تارندکه ترانه‌های حرام را پنهانیدر آتش رودخانه‌های‌شان حفظ می‌کنند،رودهایی روشنکه صورت سربازهای شکست‌خورده رادر آتش زخم‌ها می‌شویند. دست‌های تو صبحی روشن‌اندصبح جمعه‌ی پاییزکه زیر ملافه‌ی سردی به موسیقی دوری گوش می‌کنم. ای سرمای صبحکه شمدهای سفید را بر اندامم رواج می‌دهیبه پاس همین دست‌هاستکه تو را دوست میدارم من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

سرم را روی سینه اش گذاشتم.معذب بود.اما اشک من که روی پیراهنش ریخت،یادش آمد که عاشق ترینش کنارش ایستاده و گریه می کند.حاضر بودم بمیرم اما سحر نرسد.دستش را دور گردنم انداخت.گفت:ببینمت.گفتم: باز میخای خداحافظی کنی؟ گفت: نه و پیشانی ام را بوسید.سوختم.دستانش را بوسیدم.گفت : نکن خاتون.گفتم : این دست ها نوارش کردن بلده .این دست ها ماشه کشیدن بلده.دستای پیک منه .

اشک عشقش را ندیده بودم که دیدم.گفتم: برمیگردی،میدونم!

#کتاب_پستچی

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

آن نخل ناخلف که تبر شد زما نبود

                                                       مارا زمانه گر شکند ساز می شویم

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

خنده ام گرفت.یعنی آن قدر می ترسید که در برابر دخترکی با دست خالی،به محافظ احتیاج داشت؟ به او خیره شدم و گفتم: شما فرستادینش.ویزا میخام با آدرس دقیق.مگه با شما حرف نمیزنم؟ چرا زمینو نگاه می کنین؟  گفت: اگه محرم حاج علی نبودی میدونی کجا می فرستادمت؟ گفتم: بفرست،ولی اون آدرس و تلفن! شما زن عاشق ندیدی؟ از هر سربازی خطرناک تره. یک لحظه بعد گوشی تلفن دستم بود.علی آن سوی خط...گفتم: قهرمان،دارم می آم اون جا گفت: بهت دروغ گفتن! من دارم می آم...بهشون نگو! قرار می کنم...فقط تو هیچی نگو! باهات تماس می گیرم.قبول خانمم؟   #کتاب_پستچی من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

 

با توام ای لنگر تسکین
ای تکان‌های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور! ای منشور
ای تمام طیف‌های آفتابی
ای کبودِ ارغوانی
ای بنفش‌آبی

با توام ای شور
ای دل شوره‌ی شیرین!
با توام ای شادی غمگین
با توام ای غم، غم مبهم..

ای نمی‌دانم..
هرچه هستی باش
ای کاش..
نه، جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش..

پ .ن: یادت هست هنوز....

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

از قول من به باران بی امان بگو

دل اگر دل باشد

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36

حالم خوب است

هنوز خواب می‌بینم
ابری می‌آید
و مرا تا سرآغازِ روییدن ... بدرقه می‌کند.

تابستان که بیاید
نمی‌دانم چندساله می‌شوم
اما صدای غریبی
مرتب می‌گویَدَم:
- پس تو کی خواهی مُرد!؟

ری‌را ...!

به کوری چشمِ کلاغ
عقاب‌ها هرگز نمی‌میرند!

مهم نیست
تو که آن بیدِ بالِ حوض را
به خاطر داری ...!
همین امروز غروب
برایش دو شعر تازه از "نیما" خواندم

او هم خَم شد بر آب و گفت:

گیسوانم را مثلِ افسانه بباف!



من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 10:36